مالزی

چند مدتی هست که چیزی ننوشتم اما امروز خیلی هوس وبلاگ به سرم زد .
اولاش که این وبلاگو راه انداختم تصمیم گرفتم که بیا و درباره گردشگری که یکی از علاقه های من تو رندگیمه بنویسم بعدا با مشکل روبرو شدم و چیزهای دیگه .یه مدتی هم چند تا متن آموزنده گذاشتم .
باز دوباره برگشتم اما این سری تصمیم گرفتم متنوع تر شروع به کار کنم درباره هرچیزی بنویسم
پس شروع میکنم:
الان یه مدتی هست که دارم برای ادامه تحصیل تو خارج از کشور تحقیق میکنم بالاخره بعد از یه مدت تحقیق به دانشگاه USM تو کشور مالزی در رشته Computer Since دست یافتم خلاصه از امروز تمام عزم(اگه اشتباه ننوشته باشم)را جزم گردم تا هرطوری که میشه توی این دانشگاه پذیرش بگیرم .
پس احتمالا از این به بعد توی این سایت مطالبی درباره مالزی و ادامه تحصیل هم میبینید .

مرد یعنی ..............

مرد يعني نوكر بي ادعا
مرد يعني زايمان ِ بي صدا
مرد مي زايد ولي معلوم نيست
طفلكي زاييده يك يا چند تا
مرد يعني پول ، سفته ، چك ، برات
يا كه قبض برق وگاز و آبفا
مرد حس خوب بابا بودن است
آي بابا دست خالي توو نيا
آن قديما گرچه بابا آب داد
ليك حالا مي دهد كوكاكولا
تازه بابا آن قديما اسب داشت
بايد او حالا بگيرد زانتيا
مرد يعني رستم دستان شدن
خوان او اما شده هفتاد تا
لنگ مي انداخت رستم گر كه بود
پيش مرد قهرمان شعر ما
مرد شمع است و به گرد نور او
اهل منزل پاي كوبان ،پر صدا
هر يكي دارد تقاضايي جديد
از لباس و كفش تا پول وطلا
چون اجابت شد تقاضاي همه
مي روند از گرد او پروانه ها
مرد يعني تاكسي سرويس زري
شوفر بي مزد آقا عرشيا
تابع فرمان مامان ِ پري
مجري احكام سخت مرتضي
مرد مثل يك چك واخورده است
خورده اما از صد و هفتاد جا

ديد چون «جاويد» مي آيد زدور
همسرش با غرغر و با صد ادا
ناگهان چرخيده شد افكار او
مرد شد لولو و زن لطف ِخدا

نامه ای از طرف خدا

نامه ای از طرف خدا

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو
به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.
تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی!!!
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!!
موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!
هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم، چقدر مشتاقم که به تو بگویم چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی...
احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!
آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید...

دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی...

دوست و دوستدارت: خدا

خدایا

ای وصـــالــت آرزوی عـاشـقــــان وی خیــالــت پیش روی عـا شقـان
هـر کجـا کـردم نظـربــالا و پســـت جـلوه ای ازروی زیبــای تو هســت
خـرقـه پـوشـان محـو دیـدار تواند باده نوشان مست دیدار تواند
هـــم بـود در هــر دلـی مــاوای تو هــم بـود در هـر سـری سـودای تو
حـرفـی از اسـرار عشقــم یـــاد ده هــم بســوزان هـم مـرا بـر بــاد ده